« هوالرئوف »
همیشه
پای غزلی درمیان است
که شاعری متولد می شود...
کبوتری می خواند...
واژه ای لباس قافیه می پوشد...
و یک ردیف پروانه
برشانه ی شاعری
آشیانه می سازند...
***
شاعر نیستم !
باعروض بیگانه ام !
وزن را نمی شناسم !
شعر های بی قافیه ام
ردیفـــــــــــــــــــــــ نیست ...!
ترانه هایم
برمدار نمی چرخد !
سپید هایم
سیاه می نالد !
گنجشکی از نگاهم نمی پرد !
واژه ها ، عقیم
برزبان قلم جاری ست...!
و برانگشتانم
شعری نمی روید !
تو نباشی
هیچ شعری عاشقانه نیست
اصلا پای غزلی در میان نیست...
تو که نیستی
شاعر شدن لطفی ندارد...
_______________
هی...نوشت1: من شاعر نیستم
واژه ها بهانه ی تورا می گیرند...
هی...نوشت2: تونیستی شاعرشدن لطفی ندارد...
هی...نوشت 3: خدایا ! هوامو داشته باش !